جدول جو
جدول جو

معنی کاست گرفتن - جستجوی لغت در جدول جو

کاست گرفتن
(رَ دَ)
ضعیف شدن. از تن خرد شدن:
پس نه مقری تو که ملک خدای
هیچ نگیرد نه فزونی نه کاست.
ناصرخسرو.
شکر است آب نعمت و نعمت نهال اوست
بی آب خوش نهال نگیرد مگرکه کاست.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
کاست گرفتن
خرد شدن ضعیف گشتن: (پس نه مقری تو که ملک خدای هیچ نگیرد نه فزونی نه کاست) (ناصر خسرو)
تصویری از کاست گرفتن
تصویر کاست گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از راست گفتن
تصویر راست گفتن
مقابل دروغ گفتن، سخن درست گفتن، حقیقت گفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کام گرفتن
تصویر کام گرفتن
کنایه از به وصال کسی رسیدن و با او هم آغوشی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عادت گرفتن
تصویر عادت گرفتن
عادت کردن، خو پذیرفتن، خو کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ مَ دَ)
خوی پذیرفتن. خوی کردن. معتاد شدن:
گر عقابی بگیر عادت جغد
ور پلنگی بگیر خوی گراز
لغت نامه دهخدا
(فَ لَ / لِ کَ دَ)
از سر گرفتن. دوباره شروع کردن. از نو آغازیدن: بهری میگفتندایمان واسر گیر که کافر شدی. (کتاب النقض ص 375)
لغت نامه دهخدا
خستگی و کوفتگی (اعضای بدن و غیره) ، درماندن در رفتار از سستی، دچار اضطراب شدن:
چشم چون بستی ترا تاسه گرفت
نور چشم از نور روزن کی شکفت.
مولوی (مثنوی چ خاور ص 80)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
پوست کندن
لغت نامه دهخدا
(مَطْوْ)
لهجه و صورتی است از مصدر مرکب از سرگرفتن بمعنی اعاده کردن و دوباره انجام دادن کاری: برخیز و نماز باسرگیر. (تفسیر ابوالفتوح). و نماز باسرگرفت. (تفسیر ابوالفتوح). و نماز باسر باید گرفتن. (همان کتاب). و رجوع به گرفتن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ چَ/ چِ کَ دَ)
برگزیدن و به دوستی خود درآوردن. دوستی و محبت کسی را به خویش جلب کردن: فلانی باآب حمام دوست می گیرد. (یادداشت مؤلف) :
گیرند مردم دوستان نامهربان و مهربان
هر روز خاطر با یکی ما خود یکی داریم و بس.
سعدی.
دلی دو دوست نگیرد دو مهر دل نپذیرد
اگر موافق اویی به ترک خویش بگویی.
سعدی.
دل خویش را بگفتم چو تو دوست می گرفتم
نه عجب که خوبرویان بکنند بی وفایی.
سعدی.
- امثال:
دوست گیری دگر ز دست مده
عهد را عادت شکست مده.
اوحدی (از امثال و حکم).
، دوست داشتن. دوستی کردن. محبت یافتن به. به دوستی اتخاذ کردن. (از یادداشت مؤلف). عشق ورزیدن:
گرم دشمن شوی یا دوست گیری
نخواهم دست از دامن گسستن.
سعدی.
به این خوبی که آفتاب است نشنیده ام که کسی او را دوست گرفته باشد و عشق آورده. (گلستان سعدی) : اطباء، دوست گرفتن کسی را. (منتهی الارب).
- دوست گرفتن چیزی را، علاقه و محبت بدان یافتن. بدان تعلق خاطر پیدا کردن. (از یادداشت مؤلف).
، دوست شمردن. دوست پنداشتن. دوست انگاشتن. (یادداشت مؤلف).
- به دوست گرفتن، دوست شمردن. به حساب دوست و یار در آوردن. در عداد دوستان انگاشتن:
کسی را که دانی که خصم تو اوست
نه از عقل باشد گرفتن به دوست.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(عَ اَ تَ)
نشستن. جای گرفتن. قرار گرفتن:
نخستین گرفتند بر خوان نشست
پس آنگه به بگماز بردند دست.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(دَرْ گَ دی دَ)
در تداول عامه، دم در و بیرون خانه و خانه همسایه: رفتن دختر به در و همسایه خطاست، باشندگان بر در خانه و همسایگان: در و همسایه از فریادهای دائم آنان به امان آمده بودند
لغت نامه دهخدا
(رِ عَ خوا / خا تَ)
کاسه نواختن. کاسه زدن: و تمامت پادشاه زادگان و نوینان بر موافقت او جوک زدند، باتو کاسه گرفت وخانیت را در محل خود قرار داد. (جهانگشای جوینی).
ساقی بصوت این غزلم کاسه میگرفت
میگفتم این سرود و می ناب میزدم.
حافظ.
در این کاسه گفتن ایهام بشراب خوردن هم هست ولی کاسه گرفتن در اصل همان نواختن کاسه است. رجوع به کاسه وکاسه زدن و کاسه گاه و کاسه گر و کاسه نواز در ذیل کلمه آهنگ شود
لغت نامه دهخدا
بریدن دست، منع کردن باز داشتن از کاری، مدد کردن یاری کردن، مسخره کردن استهزاء نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ژست گرفتن
تصویر ژست گرفتن
حالتهای مخصوص به قیافه و اندام خود دادن
فرهنگ لغت هوشیار
با تردستی طاسها را طوری انداختن که خالهای مورد نظر بیاید گرفته زدن کعبتین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار گرفتن
تصویر کار گرفتن
کار گرفتن کسی را. بکاری نصب کردن بکار گماشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راست گفتن
تصویر راست گفتن
حقیقت گفتن صدق، درست گقتن صحیح گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واسر گرفتن
تصویر واسر گرفتن
از سر گرفتن از نو آغاز کردن: (بهری میگفتن که ایمان واسر گیر که کافر شدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاوش گرفتن
تصویر کاوش گرفتن
کاوش کردن: (سر نیزه در سینه کاوش گرفت ز چشم زره خون تراوش گرفت) (غزالی)
فرهنگ لغت هوشیار
کم شدن نقصان یافتن} و اگر نفس جسم بودی فعل او بکاستی چون کاهش گرفتی) (مصنفات بابا افضل)
فرهنگ لغت هوشیار
یارو گرفتن انتخاب کردن زن شوهر دار مردی جز شوهر خویش را به هم صحبتی و عشق ورزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عادت گرفتن
تصویر عادت گرفتن
عادت کردن خوی پذیرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوست گرفتن
تصویر پوست گرفتن
پوست کندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکارت گرفتن
تصویر بکارت گرفتن
ازاله بکارت کردندوشیزگی دختر را ربودن و دخول کردن در وی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاسه گرفتن
تصویر کاسه گرفتن
نواختن کاسه، ضرب گرفتن: (ساقی بشوق این غزلم کاسه میگرفت میگفتم این سرود و می ناب می زدم)، (حافظ)، سرودن و نواختن کاسه گر خواندن نوای کاسه گر: (حالت سرو چنانست که ذوقی دارد نفس بلبل و آن دبدبه کاسه گری) (نجیب جرفادقانی)، کار خانه و دکانی که در آن کاسه و بشقاب و آوندهای چینی سازند. یا فوت کاسه گری. دقایق یک فن رموز یک هنر. یا بلند بودن (دانستن) فوت کاسه گری. وارد بودن به دقایق امری آگاهی از پیچ و خم های عملی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاسق گرفتن
تصویر فاسق گرفتن
((~. گِ رِ تَ))
رابطه نامشروع برقرار کردن زن شوهردار با مرد بیگانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاسه گرفتن
تصویر کاسه گرفتن
((~. گِ رِ تَ))
شراب ریختن، ادای احترام و تهنیت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دست گرفتن
تصویر دست گرفتن
((دَ گِ رِ تَ))
منع کردن، مدد کردن، پیمان بستن، مسخره کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کام گرفتن
تصویر کام گرفتن
((گِ رِ تَ))
کامیاب شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کسر گرفتن
تصویر کسر گرفتن
((~. گِ رِ تَ))
شکست خوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دست گرفتن
تصویر دست گرفتن
Hand, Handle
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ژست گرفتن
تصویر ژست گرفتن
Pose
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دست گرفتن
تصویر دست گرفتن
брать , управлять
دیکشنری فارسی به روسی